مها، دختر زيباي من

مها و شيرين كاري

     خيلي وقته ميخوام كارهايي رو كه دخترم انجام مي ده و از نظر من و باباييش جالب و خنده داره، براتون بنويسم اما تا حالا فرصتش پيش نيامده بود. الان كه دخملي تازه شير خورده و خوابيده اميدوارم بتونم چند تا از اون شيرين كاري هاش رو اينجا ثبت كنم.      خانوم خوشگل ما معمولا موقع خواب پستونك ميگيره و حسابي هم ميمكه و هر وقت خوابش تثبيت ميشه و احتياجي به نيروي كمكي براي خوابيدن نداره، پستونك رو تف ميكنه بيرون و وقتي هم از خواب بيدار ميشه خودش دوباره پستونكش رو ميذاره دهنش و باز لالا!!! دخترم يه پا پرستار كودكِ برا خودش.      جديدا سعي ميكنه سينه خيز بره كه البته با چهار دست و پا م...
14 ارديبهشت 1392

اندر احوالات مها خانوم

     مها خانوم ما چند روزيه كه غذا خوردن رو شروع كرده و كاملا هم با اشتها همه چي رو هاااامممم ميكنه البته بشرط اينكه رقيق نباشه. از فرني گرفته تا حريره بادوم و سوپ همه چي بايد غليظ باشه تا خانوم خوشگل ما بخورهو ازش لذت ببره.      از وقتي با هم ميريم سر كار خيلي خسته ميشه و راحت تر ميخوابه، البته بيداري نصفه شب همچنان به قوت خودش باقيه و غذا خوردن هم نتونسته از تعداد دفعات بيدارشدنش كم كنه. تقريبا هر يك ساعت يك بار بيدار ميشه و شير ميخواد و قبل از اينكه كاملا سير بشه پلك هاش سنگين ميشه و خوابش عميق و دوباره يك ساعت بعد... .      چند روز پيش برا اولين بار زانوهاشو از روي زم...
5 ارديبهشت 1392

دخترم طعم علم رو چشيد!!

     واقعا سر كار رفتن با يه ني ني شش ماهه، اونم بعد از 10 ماه دوري از كار سخته. خيلي خيلي سخته. از 10خرداد پارسال تا همين چند روز پيش، جز چند باري كه برا كارهاي مربوط به مرخصي رفته بوديم اداره، نه همكاري ديده بودم نه دانش آموزي. يه جورايي برا خودم خوش بودم. حيف چه زود تموم شد.      الان كه دارم مينويسم بعد از يه پياده روي يك ساعت و ده دقيقه اي تازه رسيدم خونه. فقط فرصت كردم پوشك مها رو عوض كنم و تند تند نهار بخورم، فك ميكنيد چي؟! نون و بستني. بعدش هم يه ليوان پر آبِ سردِ سرد. پياده روي طولاني اونم با مها و كالسكه و يه عالمه خرت و پرت و وسايل بازي تو اين گرما، حسابي فشارمو ميندازه و دلم يه چيز خن...
27 فروردين 1392

نوروز مبارك

                                                    امسال بهترين و متفاوت ترين نوروز زندگيم بود. از يك طرف لبخند شيرين دختركم درست لحظه ي تحويل سال دلمون رو شاد كرد و نويد بخش يه زندگي شيرين سه نفرانه شد و از يك طرف ديگه برا اولين بار همه ي تعطيلات رو توي سفر بوديم و همسري كار و البته تلفن همراهشو گذاشته بود كنار و اين هر دو خيلي خيلي برامون لذت بخش بود.      دخترمون با...
17 فروردين 1392

130 روز گذشت

     فدات شم ماماني كه اين روزا نفس برام نذاشتي. خيلي خيلي بهونه گير شدي و همش نق ميزني. نميدونم چي ميخواي و نميتونم راضيت كنم. گاهي يه كاري ميكنم كه برا چند دقيقه آرومي و سرگرم ميشي، ميخندي و دست و پاتو تند تند تكون ميدي اما فقط چند دقيقه، بعد انگار از اون كار هم خسته ميشي و يه بازي جديد و جذاب ميخواي. تنها چيزي كه برا مدت طولاني تري آروم نگهت ميداره، در آغوش گرفتنت و دور زدن تو خونه است. هر از چند گاهي هم يه سر بريم تو اتاقت، پرده رو بزنيم كنار و حياط رو ببينيم، بريم كنار ويترين كمدت، عروسكات رو به هم بزني، يكي رو انتخاب كني بچلونيش و بذاريش دهنت، برگرديم تو سالن، دكمه آيفن رو بزني، بيرون رو نگاه كني و برا مردمي كه از ...
2 اسفند 1391

بدون عنوان

       اين چند روزه كه نبوديم اتفاقات تاثير گذاري تو زندگي دخترم افتاده.       از يه متخصص معروف وقت گرفتيم و خيالمون رو راحت كرد كه گوش ني ني هيچ مشكلي نداره. فقط زمان سرماخوردگي بايد بيشتر از ني ني هاي ديگه مراقبش باشيم و گفت تا الان اين كار رو خيلي خوب انجام داديد.      دخترم كسايي رو ديد كه تا حالا نديده بود فاميل هاي نزديكي كه هنوز نميدونه و نميدونيم بايد چي صداشون كنه!!
21 بهمن 1391

اولين غلت

     بله خانوم خانوما، همين يك ساعت پيش، يعني درست زماني كه برا چند لحظه بازتون گذاشته بودم و رفتم پتويي رو بشورم كه شما مورد لطف و عنايت خاصه قرارش داده بودي؛ اولين غلت بدون مداخله ي ماماني و بابايي و دست و پتو و بالش و خلاصه هر نوع عامل خارجي ديگه اي، رو زدي و دستاورد اون بيدار شدن با ترس بابايي، نصفه نيمه موندن شستشوي پتوي ماماني و مورد تفقد قرار گرفتن جاي خواب مامان و خيس شدنش توسط شخص شخيص شما بود و صد البته دستاورد بزرگ و غير قابل انكار آن، دو تا ستاره درخشانه كه تو تاريكي اتاق ميدرخشه و انگار تمام سعي و تلاشم برا خوابوندن دوباره تون تا همين لحظه بي نتيجه بوده. ...
16 بهمن 1391

111 روزگي

ماماني صد و يازده روزگيت مبارك عزيزكم. برام خيلي سخته باور كنم خدا نعمتي به اين بزرگي رو بهم بخشيده. نعمتي كه به هيچ طريقي نميتونم اونجوري كه شايسته اش هست شكرگزارش باشم. اونقدر عاشقتم كه گاهي يادم ميره ديگران هم تو اين عشق سهم دارن.             ...
15 بهمن 1391

فريادددددد از دست بعضي ها

     يه عالمه تايپ كردم از اتفاقاتي كه اين يك ماه به من و تو گذشته. مريضي ها و تشخيص هاي نادرست و عذاب كشيدن هر دومون، تو از درد و من از درد تو. اما همشون رو پاك كردم. چه فايده داره بدوني چي كشيدي؟! تو كه بعدها اين دردها رو يادت نمياد. چه ارزشي داره بدوني تو جامعه اي كه زندگي ميكني حتي پزشك هايي كه با ني ني هاي معصوم سر و كار دارن بي مسئوليتند! وقتي قراره هر كسي برداشت خودش رو از مسئوليت برات معنا كنه. خلاصه كه دخترم روزگار نه خوبه و نه بد. فردا دوباره ميريم دكتر.
15 بهمن 1391

بازم عكس

     من خيلي خيلي دختر شيطوني ام و اصلا به ماماني اجازه نميدم تنهايي و بدون حضور من كنارش كاري انجام بده. همش هم ميخوام باهام حرف بزنه يا به حرف زدن من توجه كنه اونم با روي گشاده و لبخند بر لب، وگرنه دعوامون ميشه. خب برا همين ماماني وقت نميكنه بياد و تند تند پست بذاره و از شيطوني ها و كارهاي جديدم بگه. مث خنده هاي بلند بلند و جيغ هاي بنفش و سينه خيز رفتن و گاز گرفتن دست بابايي و خيلي كارهاي ديگه كه پشت هر كدومش يه عالمه ذوق پنهان نهفته اس هم از طرف من و هم ماماني كه دلش غشششش ميره برا من و كارهام. فعلا تا من مثلا خوابم شما چند تا عكس بينيد.   تولد يك ماهگي         من...
4 بهمن 1391