مها، دختر زيباي من

اولين ضربه

1391/2/26 15:22
نویسنده : مامان آوا
477 بازدید
اشتراک گذاری

  داشتم خيلي آروم با مادر يكي از دانش آموزها صحبت مي كردم. يهو چشمام گرد شد. دستم رو گذاشتم روي شكمم. بلهههههههه شما داشتي با شدت تمام ضربه ميزدي. مث پرنده اي كه بخواد خودش رو از قفس آزاد كنه. دوست داشتم از خوشحالي فرياد بزنم.جيغغغغ بكشم، بالا پايين بپرم، اما نمي شد. اصلا نفهميدم به اون خانوم چي گفتم.خجالت

  تجربه ي شيريني بود. خيلي شيرين. حالا هر بار، يه ضربه مي زني و بعدش سكوتتتتتتت. انگار داري بازي مي كني شيطونكم. در مي زني و فرار مي كني.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

روستیک
1 خرداد 91 13:24
وای خدایییییییییی من چه لحظاتی قدرتشو بدون که دلت براشون تنگ میشه


ممنون عزيززززم. حتما. هر چند خيلي زود مي گذره و هر لحظه اش خاطره ميشه.