سرم شلوغه ماماني
سلام دختركم! نميدونم اوضاع و احوالت توي دل ماماني چطوره، اما اين يك هفته حسابي به دل ماماني مي كوبي. مخصوصا وقتي ميريم خونه خاله مرضيه پيش مادر. اونجا همش بالا پايين ميپري. حتما تو هم از اينكه مامان بعد از مدتها پيش مامانش هست و آرامش داره خوشحالي عسلم.
اين روزا سرم خيلي شلوغه ماماني. كارهاي خونه برام خيلي سخت شده و اينكه تقريبا هر روز ميرم خونه خاله هم يه جورايي از نظر جسمي اذيتم ميكنه اما ميدونم كه فقط همين چند روزه و مادر خيلي زود ميره. برا همين دوست دارم نهايت استفاده رو از بودنشون در كنارم بكنم. كارهاي مدرسه هم خيلي زياده و براي رسيدن تعطيلات تابستون روز شماري مي كنم. آخه ميخوام هر چه زودتر با آرامش كامل براي دختر نازم خريد كنم.با اين وجود وقتي تو خونه تنهام فقط با تو حرف ميزنم. گاهي اونقدر حرف ميزنم كه خودم هم خسته ميشم. در ضمن فاطيما هم يه عالمه كتاب داده تا برات بخونم و هر روز هم ازم ميپرسه چند تاش رو برات خوندم.
خيلي دوست دارم دختركم.