اولين ضربه
داشتم خيلي آروم با مادر يكي از دانش آموزها صحبت مي كردم. يهو چشمام گرد شد. دستم رو گذاشتم روي شكمم. بلهههههههه شما داشتي با شدت تمام ضربه ميزدي. مث پرنده اي كه بخواد خودش رو از قفس آزاد كنه. دوست داشتم از خوشحالي فرياد بزنم.جيغغغغ بكشم، بالا پايين بپرم، اما نمي شد. اصلا نفهميدم به اون خانوم چي گفتم.
تجربه ي شيريني بود. خيلي شيرين. حالا هر بار، يه ضربه مي زني و بعدش سكوتتتتتتت. انگار داري بازي مي كني شيطونكم. در مي زني و فرار مي كني.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی