مها، دختر زيباي من

تولد بابايي

1391/2/20 19:06
نویسنده : مامان آوا
492 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام ماماننننننننني.

  برات يه عالمه خبر دارم عزيزكم. هجدهم، يعني دو روز پيش، وقت دكتر داشتيم. از صبح حالم حسابيييي بد بود، بابايي هم براي رفتن سر كار عجله داشت اما خيلي آروم منتظر شد تا حالم بهتر شه. توي مسير هم خيلي اذيتش كردم آخه واقعا حالم بد بود. رسيديم شركت هم وضعيت تغيير نكرد و باز سبز

  با بابايي رفتيم مطب. همه چي تغيير كرده بود. از ويزيت گرفته تا اتاق انتظار و چيدمان مطب و بدتر از همه رفتار خانم دكتر.تعجب

  خانم دكتر سرشون حسابي شلوغ شده و بين دو تا اتاق دايما در حال رفت و آمده، با اينكه تو مطب دستگاه سونو هست و اندازه گيري دهانه رحم براي خانم دكتر يا دستياراشون كاري نداره اما دوباره يه عالمه آدرس دادند براي سونو و ...

 بهم گفتند ورم داري و زيادي وزن اضافه كردي و نبايد شيريني بخوري حتي خرما و خلاصه يه عالمه من و بابايي رو ترسوند.

  بعد بابايي راجع به هزينه زايمان پرسيد كه خانم دكتر گفت طبيعي و سزارين فرقي نمي كنه براي هر دو 3 ميليون خودم دستمزد مي گيرم.

  خلاصه كه دردي كه ازم دوا نشد هيچ، يه عالمه درد و مرض هم بهم اضافه شد. اصلا هم از برخورد خانم دكتر خوشم نيامد.

   بعد با اون حالم با بابايي برگشتيم شركت با منشي هماهنگ كردم كه كيك تولد بابايي رو عصري بيارم دفتر و همون جا با بچه ها تولد بگيريم، اما بابايي تا شب كار داشت و شركت نمي آمد مونده بودم برنامه  مهموني رو چه جوري بچينم.  از طرفي عجله هم داشتم بايد ميرفتم گزينشششششششش خدا رو شكر فقط يه امضا بود كه زود تموم شد.

  ماماني هنوز به ماجراي تولد بابايي نرسيديم. اما من حسابيييي خسته شدم برميگردم و بقيه ماجرا رو واست تعريف ميكنم عسلم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)