مها، دختر زيباي من

عروسك من

1391/6/15 18:06
نویسنده : مامان آوا
383 بازدید
اشتراک گذاری

     سلام عروسكم. قول دادم زود به زود آپ كنم حتي وقتي مث الان تپش قلب نميذاره راحت نفس بكشم. چاره اي نيست، مامان شدن سخته، اونم مامان دختر نازي مث شما قند عسلم.

     ديشب بابايي تا رسيد خونه با يه عالمه ذوق و شوق گفت كه برات يه چيزي خريده، يه چيزي فقط مال خودت. تا بابايي هديه ات رو از كيفش در بياره، من به يه عالمه چيز فكر كردم كه فقط ميتونه مال تو باشه.

خب حالا بابا جون چي خريده بود؟؟؟ يه عروسك پارچه اي ناز و ماماني كه من با ديدنش اشكم سرازير شد. فك كنم 30 تا عروسك داشته باشي اما اين يكي با همشون فرق داره. يه دختر نازه با موهاي قهوه اي و چشماي مشكي.

      چند روز پيش با مادر رفتيم خريد و براي تشك و بالش هاي كوچولويي كه برات دوختند، پارچه ي ملحفه گرفتيم. از يه مدل پارچه پرده هم خوشم آمد كه چون اندازه پنجره اتاقت رو نداشتم، خريدش موكول شد به يه زمان ديگه.

     برات يه شلوار جين ناز نازي هم گرفتم كه براي نشون دادنش به بابايي تا ساعت 4 صبح بيدار موندم. آخه بابا جون اون شب، كارش به قول خودش گره خورده بود. باز سرور يه جايي تركيده بود.

     امروز هم رفتم وقت سونو بگيرم كه ديدم حالم خوبه و ميتونم يه سر هم به حامي بزنم. سر زدن همان و خريد كردن همان. اما اينبار بيشتر برا بابا جون و دخملش خريد كردم. دكتر برا شنبه بهم وقت داد و ميتونم ببينمت. هر چند سونو معموليه و چيز واضحي نميشه ديد اما من دلم به همينم خوشه قربونت برم.

     راستي عروسكم، بالاخره بعد از يك سال و اندي، موهامو كوتاه كردم. تو هم كه حسابي به صدا حساس هستي و تا خانوم آرايشگر سشوار رو روشن كرد اونقدر بالا پايين پريدي كه مجبور شد نصفه نيمه كارش رو رها كنه. چند شب پيش هم كه به دعوت خاله مليحه رفتيم سينما تا كلاه قرمزي و بچه ننه ببينيم تمام مدت، همزمان با صدا و مسيقي فيلم تو دل مامان ميچرخيدي. اينم بگم ماماني كه تو ماشين هم وضعيت همينه و ديشب بابايي مجبور شد صدا موسيقي رو كم كنه چون دخملش هوس رقصيدن كرده بود. اونم چه رقصييييي. قربون اون گوش هات برم من. بابايي ميگه اين حساسيت بيش از حدت به صدا به مامان رفته. حس بوياييت هم مث شنواييت باشه كه ديگه كپي ماماني اي عزيزكمممم. در ضمن اينطور كه معلومه تو حمام كردن و علاقه به آب اصلا شبيه ماماني نيستي و برعكس كپي بابا جونتي. آخه تا مامان پاشو ميذاره تو حمام و شير آب رو باز ميكنه، شما خودتو جمع ميكني يه گوشه و اصلا تكون نميخوري. منم مجبورم همونطوري يه وري حمام كنم. هر قدر هم آروم آروم پهلوم رو ماساژ ميدم به روي مبارك خودت نمياري شيطون.

     برا امشب هم جوجه گذاشتم. منتظرم بابا جون بياد خونه و با هم بريم تو تراس و بساط كباب راه بندازيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

كژال
18 شهریور 91 13:53
سلام آوا جونم بارم الله نمياي نمياي وقتيم مياي با دست پر مياي
من كه دلم داره پر ميكشه براي اينكه ني ني تو رو ببينم چقدر طولاني شده


قربونت برم عزيزم.مرسي خيلي لطف داري. انشالله به زودي خبر بارداريت رو بشنوم. دخترم منتظر دوست جديده. زود باش خاله جون.
طاهره مامان امیرعلی
18 شهریور 91 19:14
سلام.وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه،تبریک میگم بهتون.امیرعلیه من تو جشنواره ی آتلیه سها شرکت کرده و به رای شما شدیدا احتیج داره.اگه به وبلاگش سر بزنین یه پست گذاشتم که آدرس جشنواره است اگر روش کلیک کنین مستقیم به سایت جشنواره میره.اسم پسملیه من امیرعلی مرادیان هست.بهش رای بدین و مارو خوشحال کنین.امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم.