مها، دختر زيباي من

در هم برهم!!

1391/6/5 17:48
نویسنده : مامان آوا
555 بازدید
اشتراک گذاری

     سلام عششششقم، مامان قربون اون پاهاي فسقليت بره كه اينطوري محكم به پهلوم ميكوبي. فداي لب ها و گونه هاي كوچولوت بشم. اين روزا هر چند ساعت يه بار، سكسكه ميكني و همش تصور ميكنم الان اون لپ و لب هات چه جوري با اين سكسكه ها بالا پايين ميره.

     تو اين مدتي كه برات ننوشتم اتفاقات زيادي افتاد. اول از همه بايد ازت تشكر كنم دختركم، مامان رو از غصه نجات دادي. از اون روزي كه باهات درد و دل كردم حالم خيلي بهتر شد. از همون شب همه چي روبراه شد و اميدوارم همين جوري هم بمونه.

    بارها ميام ني ني بلاگ رو باز ميكنم تا از اوضاع و احوال و زندگي و تغييرات جسمي ام و بزرگ شدن روز به روز تو بنويسم، اما ميشه گفت تقريبا هر روز و هر ساعت حالم بده. حتي الان كه دارم خوابيده و با يه انگشت تايپ ميكنم.

تو اين مدت اين اتفاقها افتاده:

  • مادر و آقا جون آمدند پيشمون كه البته آقا جون زياد نموندند و زود برگشتند اما مادر قول داده تا يكي دو ماه بعد از بدنيا آمدنت پيشم بمونه.
  • بالاخره بعد از چند ماه بخشي از حقوق معوقه ي ماماني رو واريز كردند. هر چند هنوز تكليف بيمه ها و سنوات و ساير كاراي اداري مشخص نيست و پيگيري حق و حقوق هم با اين وضعيت برام غير ممكنه.
  • بايد يه كفش آهنين بپوشم و يه كپسول اكسيژن به خودم وصل كنم و برم دنبال كارهاي مربوط به مرخصي قبل از زايمان.
  • دو بار ديگه رفتيم پيش خانوم دكتر و طبق آخرين سونو كه شما 31 هفته بودي، وزنت 1525 گرم بود و مث دفعات قبل انگشتاي كوچولوت رو تكون مي دادي.
  • خانوم دكتر، تاريخ سزارين رو 20 مهر گفتند. هر چند اين بار برخلاف دفعات قبل كه تاريخ طبيعي رو 30 مهر اعلام كرده بود، تاريخ طبيعي با توجه به آخرين سونو 27 مهر بود. اينطوري يعني شما فقط يه هفته زودتر از موعد طبيعي مياي بغل ماماني.
  • شكم ماماني بزرگتر شده و به سختي از بين ديوار اتاق و تختت رد ميشم تا به گلدونهاي توي تراس آب بدم.
  • خدا رو شكر هنوز از ترك روي پوست شكمم خبري نيست اما از ديروز دوباره سينه هام سنگين شده و به شدت درد ميكنه. تصور اينكه كمتر از 50 روز ديگه تو با لب هاي كوچولوت ازشون شير ميمكي تمام وجودمو غرق شادي ميكني.
  • خاله مليحه و شوهرش تا چند روز ديگه خونشون رو عوض ميكنند و به ما نزديك تر ميشن.
  • دايي رضا قول داده با دايي جون و خاله جون برا تولدت بياد پيشمون.
  • امروز نوبت دوم واكسن كزاز رو زدم كه جاش حسابي متورم شده و درد داره. تپش قلب هم همچنان ادامه داره و امروز ركورد 125 ضربه در دقيقه رو زد.

تحمل همه ي دردها و خستگي ها و دلخوري ها و كم توجهي ها با تصور در آغوش كشيدن تو برام شيرين ميشه.

     عزيز مامان، ميبخشيد اين همه نامنظم و در هم برهم نوشتم. تو اين مدت باقي مونده تا ديدن و در آغوش كشيدنت، سعي ميكنم حتي اگه حالم بد باشه و همينقدر هم نامرتب بنويسم، باز بيام و از حالمون برات بگم.

عاشششششششقتم با تمام وجود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آیه ی عشق
6 شهریور 91 19:09
چه پست متنوع و جالبی بود مامان آوا
آره واقعا دیگه چیزی نمونده که کوچولوهامون رو در آغوش بگیریم و با هوای تازه و ناب عطر تنشون نفس بکشیم
چه حس خوووووبی
چه حس خووووووووبی


بايد بگي چه پست درهم برهمي.

آره، من كه هر لحظه منتظر در آغوش كشيدنشم.