خوش خبر نيستم.
اين روزا خيلي سخت بود. دردهايي داشتم كه نميدونستم علتش چيه و يا اينكه ممكنه به دخترم آسيب بزنه يا نه. وسط هفته بود و شرايط كاريم هم طوري كه نميتونستم مرخصي بگيرم. تنها كاري كه ميتونستم بكنم تماس گرفتن با دكترم بود كه اونم شماره مستقيم به بيمار نميدن و بايد با ماماهاي مطب صحبت مي كردم كه دائما هم خطشون مشغول بود. خيلي اذيت شدم تا بالاخره پنج شنبه با همسري رفتيم مطب خانم دكتري كه همسر يكي از دوستان همسري معرفي كرده بود. خانم دكتر خيلي خوش برخورد بودند و برعكس دكتر قبلي كه بدون انجام آزمايش منو از فشار خون بالا و ورم و ديابت بارداري ترسونده و يه عالمه استرس بيجا بهم وارد كرده بود؛ برام آز نوشت و خواست تلفني جواب رو بهشون اطلاع بديم.
علت دردها هم انقباض هاي زودرس بود كه البته هنوز هم ادامه داره. دردهايي كه مث درد زايمان مياد، نفس رو ميبره و تموم ميشه. تحملش خيلي ازم انرژي ميگيره ولي تصور اينكه دارم به در آغوش كشيدن عشقم نزديك ميشم درد رو هم برام خوشايند ميكنه.
از جواب آزها هم مشخص شد كه:
عفونت ادراري گرفتم. يك روز كامل بابت اين موضوع گريه كردم. دست خودم نبود همش به دختر كوچولوم فكر ميكردم و ميترسيدم اذيت بشه.
طبق معمول كليه هام بيخودي خون دفع ميكنه. چيزي كه از اول بارداري شروع شده و بعد از سونو از كليه ها معلوم شد همه چي طبيعيه و فعلا بايد با اين موضوع كنار بيام كه دليل خاصي براي دفع خون وجود نداره.
خدا رو شكر ديابت هم ندارم و فعلا هم قرار نيست بگيرم. خبري هم از فشا خون بالا نيست.
روي هم رفته هفته ي خوبي نبود. چند بار هم بخاطر افت فشار رفتيم بيمارستان. تنها چيزاي خوب اين هفته، ديدن دوباره ي مامانم و تكون خوردن ها و ضربه زدن هاي دختر كوچولوم بود كه هر روز و هر لحظه بيشتر ميشه. همين الان هم داره با تمام قدرتش ضربه ميزنه. هر ضربه براي من، مثل يه بوسه ي كوچولو هست كه عشقم رو به يادم مياره.