بي بي چك
دي ماه تازه خونمون رو عوض كرده بوديم اون ماه با اينكه براي ني ني دار شدن اقدام كرده بوديم اما من اونقدر تنهايي وسايل سنگين جابجا كرده بودم كه همش خدا خدا مي كردم خبري از ني ني نباشه تا من كارهام تموم شه. طبق معمول پريود وحشتناكي هم داشتم و خوشحال از نبود ني ني، سر موعد مقرر براي ني ني اقدام كرديم. البته چون همسر گرامي عاشق پسر هستند طبق تقويم تخمك گذاري يه بار اقدام كرديم و توي تمام مدت تا گذاشتن بي بي چك با ني ني خياليم حرف مي زدم. با اينكه احتمال بارداري كم بود اما من براي خودم ني ني خيالي داشتم و از همون اول، صبح ها با هم بيدار مي شديم، صبحونه مي خورديم، حاضر مي شديم و مي رفتيم مدرسه. تو مسير هم براش كتاب داستان ميخوندم و زنگ تفريح ها هم سعي ميكردم نرم دفتر و آرامشم رو به هم نزنم. مي نشستم توي كلاس و براي آمدنش همراه خودش نقشه مي كشيدم و برنامه ريزي مي كردم. با اينكه اولين باري نبود كه اقدام مي كرديم اما اولين باري بود كه اينطوري درگير قضيه مي شدم.
دو روز قبل از موعد مقرر خواب ديدم يه پسر ناز دارم اما نمي دونم چرا اين بار اصلا به ذهنم نمي رسيد كه بي بي چك بگيرم. فرداي اون روز آخرين جلسه ي كلاس سنتورم بود برا همين از خونه رفتم بيرون تا براي هديه اي كه واسه استادم خريده بودم كاغذ كادو بگيرم. سر راه به ذهنم رسيد يه دونه بي بي چك هم بگيرم.
آمدم خونه.... بر عكس هميشه با آرامش بي بي چك رو گذاشتم و ظرف چند صدم ثانيه مثبت شد. نه خوشحال بودم نه ناراحت. هيچ حسي نداشتم. آمدم روبروي آينه به خودم نگاه كردم هيچ تغييري نكرده بودم. لپم رو كشيدم. خواب هم نبودم. پس چرا هيچ حسي نداشتم. همونجا سجده كردم و خدا رو شكر كردم چون مطمئن بودم بعد كه از اين شوك دربيام از اينكه همون موقع خدا رو شكر نكردم پشيمون خواهم شد.