مها، دختر زيباي من

تلخي گلوكز

1391/4/21 15:44
نویسنده : مامان آوا
459 بازدید
اشتراک گذاری

     بالاخره اين آز تحمل گلوكز نصيب منم شد. از صبح حوصله ي بلند شدن از تخت رو نداشتم. به هر زحمتي بود تا ساعت 9:30 خودمو رسوندم دم در خونه كه يهو غافلگير شدم و بعد از مدتها دوباره تهوع و بالا آوردن و ... .

با  يك ساعت تاخير رسيدم آزمايشگاه. بعد از اولين مرحله ي خونگيري (شما بخونيد جون گيري) خانومه 100 گرم گلوكز بهم داد و گفت بخور ولي ممكنه بالا بياري. منم با اعتماد به نفس گفتم: " نه فك نكنم.اين پروسه رو قبل از آمدنم گذروندم." از خود راضی يه ليوان آب برداشتم و سعي كردم گلوله ها به هم چسبيده ي گلوكز رو حل كنم. حالا مگه حل ميشد.  عقربه هاي ساعت داشتند تند تند ميدويدند و نيم ساعت اول طي شد و من هنوز نصف گلوكز رو نخورده بودم. به خودم جرات دادم و طي يك عمليات انتحاري مابقي گلوكز رو خوردم. اما خوردن همان و ... سبز

خودمو جمع و جور كردم و دوباره رفتم به اتاق جون گيري چشمک بهشون گفتم حالم به هم خورد ناراحت اگه فك ميكنيد تو نتيجه آزمايش تاثير ميذاره برم و فردا بيام. از خدام بود بهم بگن اشكال نداره. تصور خوردن دوباره ي اون معجون كذايي حالمو بيشتر به هم ميزد. خانومه آستينم رو زد بالا اين يعني اينكه مشكلي نيست. دوباره پرسيدم سوال و اونم تاكيد كرد كه: نههههه عصبانی و دوباره جونگيري و نيم ساعت انتظار براي مرحله ي سوم. خودمو با خوندن كتاب سرگرم كرده بودم الان ديگه انگار عقربه هاي ساعت خسته شده بودند و حوصله ي حركت نداشتند. شايد اونها هم از اون شهد تلخ خورده بودند. بالاخره 2 مرحله ي بعد هم به هر سختي بود تموم شد و من موندم و 4 تا جاي كبودددددددد روي دستم و حالي كه سعي مي كردم وانمود كنم خيلي خوبه. توي مسير خونه برا خودم يه گلدون كوچيك حسن يوسف خريدم و دلخوش از تموم شدن آزمايش كه دوباره و ..... 3 باره و .... ....... و 7 باره سبز

     بالاخره رسيدم خونه. تلخي اون همه شكر حالمو از هر چي غذا بود بهم ميزد. خوابيدم تا يادم بره چه روز بدي رو داشتم. اما اين وروجك خانوم هي بالا پايين ميپريد. خب حق هم داشت بچم اون همه شيريني خورده بودم.

     فرداش نتيجه ي آز رو گرفتم. خدا رو شكر مشكل قند نداشتم.  اما  دكتر گفت كم خوني شديد گرفتم. گفت فعلا قرص آهن هات رو روزي 2 تا بخور وگرنه بايد بستري شي و خون تزريق كني. .

     25 ام هم وقت دكتر قلب دارم. اميدوارم اوضاع اين يكي ديگه خوب باشه.

     راستي 7 تا كتاب جديد هم براي دخمل خوشگلم خريدم. 3 تا كتاب سه بعدي " كدو قلقله زن، يك روز خانوم گنجشكه، جوجه اردك زشت" و 4 تا كتاب ديگه هم " مهمان هاي ناخوانده مامان بزرگ، كه اينم منو ياد داستانهاي مامانم مي اندازه قربونششششششش برم، تولدت مبارك، آهاي موشي شلوار گلدار ميپوشي و مامان بيا جيش دارم.

از در مغازه ها كه ميگذرم نميتونم خودمو كنترل كنم. حالا خوبه بخاطر دردهام نميتونم زياد از خونه بيرون برم وگرنه وسوسه ميشدم جهيزيه اش رو هم همين حالا بگيرم. واقعا بعضي وقتا درد هم نعمته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

کژال
24 تیر 91 20:10
سلام آوا جون خدا رو شکر که قندت مشکلی نداشت انشااله دکتر قلبم میری و اونم مشکلی نداره و به سلامتی نی نی نازتو بدنیا میاری
منتظر عکسای نازش هستم


مرسسسسسسسسسسي دوستم.
مهناز مامان سپهر
25 تیر 91 14:12
آخی آوا جون داری مامان میشی؟ خیلی تبریک میگم . ایشالله به سلامتی دخمل نازت رو دنیا بیاری و بزرگش کنی. بوس
مرضیه
26 تیر 91 9:31
آوا جونم به محض دیدن روی ماه دخترت یادت می ره که یه روز واسه یه آزمایش این همه سختی کشیدی و ... مواظب خودت و خانوم گل باش ... بوسس
آیه ی عشق
27 تیر 91 19:05
سلام
واسه من تحمل قند نوشته بودن و یه بار آب قند خیلییییییییییییییییییییییی شیرین بهم دادن (شایدم شکر بود!)... 3 بار هم آمپولم زدن

امیدوارم نتیجه ی همه آزمایشات عالی باشن


مرسي ليلي جون متقابلا براي شما هم.
ساحل
29 تیر 91 13:28
ممنونم عزیزم... میدونم چی میگ.ی... انتخاب اسم خیلی سخته... حتما ... منم لینکت میکنم عزیزم...
نایسل خانم
4 مرداد 91 17:15
ایشالا زود سرحال شی غصه نخور به خوبی خوشی این دوران تموم شه الهی بیاد بغلت


ممنون عزيزم.