آخرين ويزيت / آخرين سونوگرافي / آمدن دايي جون

     سلام عشق من. بالاخره روز آخرين ويزيت و چكاب بارداري هم رسيد و اين بار با مادر جون رفتيم و مث هميشه بابايي با تاخير رسيد و نيم ساعت منتظرش شديم.

سوالهاي آخرمون رو از خانوم دكتر مهربون پرسيديم و به روال اين چند ويزيت آخر، يه كم شيطنت كرديم و من از بابايي گله كردم و از ترس ها و دلهره هام گفتم و يه كم آروم شدم.

     چون حس مي كردم حركتت يه كم كند شده خانوم دكتر خواستند سونو فيزيكال انجام بدم. با مادر جون رفتيم سونوگرافي. يه راني خوشمزه خوردم و خوابيدم روي تخت براي شنيدن صداي ناز قلبت و شمردن تعداد حركاتت. دوباره يه عالمه اسب توي يه دشت سرسبز شروع كردن به دويدن. بهترين صدايي كه ميشه شنيد. اما حسابي مامان رو سر كار گذاشته بودي شيطون. آخه شروع كردي به سكسكه و منم به اميد اينكه اينا همون حركت هايي هست كه منتظرش هستم، دكمه رو فشار ميدادم. بعد از 15-20 بار فشار دادن دكمه و شمردن باصطلاح حركاتت يهو محكم به دل مامان كوبيدي و من تازه يادم افتاد كه بعععععععععله اون قبلي ها سكسكه بوده نه حركت. خلاصه كه 20 دقيقه بيخودي سكسه هاتو ميشمردم. راستي هر بار كه سكسه مي كردي يه صداي عجيب توي دستگاه ميپيچيد كه آدم رو به خنده مي انداخت.

     خدا رو شكر نتيجه سونو خوب بود و طبق اين آخرين سونو، وزنت 3165 گرم بود. هرچند ممكنه وزن واقعيت 200 گرم بيشتر يا كمتر از اين باشه. قربونت برم نكنه وزنت كمتر از اين باشه ها ماماني. من كه حسابي چاق و چله شدم. شما هم تو اين 2 روز باقي مونده سعي خودتو بكن چاق و چله و تپلي شي.

     راستي دايي جون داره مياد. هوراااااااااااااااااا. فردا صبح ميرسن و خاله راضيه هم پس فردا ميرسه. جمعه قراره هممون دور هم جمع بشيم و آخرين ناهار دسته جمعي قبل از به دنيا آمدنت رو نوش جان كنيم.