هفته ي 25
امروز ميلاد امام زمان هست و تعطيل و من مث همه ي تعطيلات تنها.
از ديشب بد جوري هوس قيمه سيب زميني كردم. طوري كه حتي بوش رو هم حس ميكنم. ديشب تا ساعت 3 بيدار بودم و خدا خدا ميكردم بابايي امروز خونه بمونه و با كمك هم قيمه درست كنيم. اما تصور درست كردن قيمه و خوردنش فقط 2 ساعت با من بود و بابايي ساعت 5 رفت.
چند روز پيش رفتيم تشك بازي و سرويس كالسكه و يه مقدار ديگه از لوازم بهداشتي ني ني كه مونده بود خريدم و از اون روز تا الان منتظر يك ساعتم كه بدون درد بتونم حركت كنم اما انگار نازٍ دخترك من بيشتر از اينهاست. خانوم ميخواد كه من از صبح تا شب فقط بشينم و براشون كتاب بخونم. ولي من همچنان اميدوارم كه اين دردها و انقباضات و طپش قلب و همه ي اون چيزايي كه اجازه نميده با خيال راحت براي دخترم خريد كنم؛ هر چه زودتر تموم شه و بتونم با خيال راحت كارهاي دلخواهم رو براي گل دخترم انجام بدم.