مها، دختر زيباي من

عيدتون مبارك همراه با يه عالمه دلتنگي

1393/1/10 12:50
نویسنده : مامان آوا
1,965 بازدید
اشتراک گذاری

     سلام سلام سلامممممممممم.

     كسي ميشنوه صدامو؟!

     عيدتون مبارك، طبق معمول با تأخير. حالا خوبه نذاشتم سال بعد تبريك بگم جاي شكر داره واقعا.

     امسال قبل عيد كه يادم نيست چه اتفاق هاي مهمي افتاده تو زندگيمون نیشخند ولي اينو بگم كه مهاي دوست داشتني من روز به روز شيرين تر، جداب تر و خوردني تر ميشه. كارايي ميكنه كه حسابي قند تو دل من و بابايي آب ميشه. مونديم ما هم بچه بوديم اين كارا رو ميكرديم يا اينا كاراي مختص بچه هاي نسل جديده؟!!!

     امسال برا عيد برنامه مسافرت داشتيم و طبق معمول شيراز خونه مامان من. كه به درخواست من كنسل شد. گفتم بريم تهران گردي و از زندگي سه نفرانمون لذت ببريم. بليط كنسل شد و تهران گردي هم نرفتيم. 27 ام به دعوت خواهرم و همسرش رفتيم بابلسر و 2 ام فروردين برگشتيم. هوا سرد بود نميشد رفت توي آب، برا همين چشم هامون حسابي دريا نوردي كرد. همسري ميخواست پنجم بره دفتر اينه كه تو اين فرصت كوتاه با هم بودن، يه روز رفتيم ارم بخاطر دخملي و يك روز هم تيرا‌‌‌ژه و سرزمين عجايب بخاطر مامان و دخملي چشمک. تنها ديد و بازديد عيدمون هم خونه يكي از خاله هاي بابايي بوده كه البته هنوز بازديدي نداشته.

     خب اين از تعطيلات تا به اينجا.

    اما .........

يه مرحله ي خيلي مهم از زندگي دخترم داره تو اين روزا رقم ميخوره كه اوايل منو حسابي كلافه و نگران كرده بود ولي خدا رو شكر داره به خوبي پيش ميره.

چند روزيه دارم وابستگي مها رو به خودم كم ميكنم. دارم از شير ميگيرمش گریه

فكر ميكردم مها همكاري نكنه، گريه و بيتابي كنه ولي بازم خدا رو شكر تا اينجاش خوب با مسأله كنار آمده فقط اين وسط منم كه دارم عذاب وجدانم رو هر ثانيه همراه با بغض قورت ميدم.

5 روز پيش، آخر وقت يه كم رژ ماليدم به بالاي سينه ام. مها آمد نگاه كرد و خودش رو كشيد كنار و گقت اوففففف. بابايي مي مي مامان اوففففف. همين؛ ديگه هم سراغش نيامد.

سه روز اصلا در طول روز بهش شير ندادم و فقط شب وقتي خواب بود و نميفهميد يكي دوبار دادم كه يه كم سينه تخليه شه و دردش كم و ديشب اصلا بهش ندادم. چند باري از خواب بيدار شد بهونه گيري كرد دوبار آمد سمت مي مي و با چشمهاي بسته گفت: "مي مي نه اووففف" و گريه....  ولي با بغل گرفتن و آب خوردن آروم شد.

صبح ساعت هشت و نيم بيدار شد و به به خواست بهش نميرو دادم چند تا لقمه خورد و رفت باباش رو بيدار كنه كه اون بهش بده. منم از فرصت استفاده كردم و كم خوابي شب رو جبران نمودم.

فعلا هم كه خوابيده براش سيب پخته شده با يه كم وانيل و شكر قهوه اي درست كردم عطرش تو خونه پيچيده. بيدار شه با بستني بهش بدم. بعدم نهار

از ديروز داره وعده هاي غذايش رو ميخوره و اين عذاب وجدان از شير گرفتنش رو كم كرده برام.

بيدار شد دختركم

 

     دعا كنيد تا آخرش با موفقيت پيش بره و دخملي و البته من و بابايي اذيت نشيم. ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

جیران بخشنده
13 فروردین 93 11:19
امیدوارم این پروژه سخت رو با موفقیت طی کنید ممنونم تا الان كه همه چي خوب بوده.
گیس گلابتون
22 خرداد 93 10:15
سلام. احساس زیبایی رو به تصویر کشیدید. لذت بردم. امیدوارم دختر زیباتون همیشه سلامت باشه.