مها، دختر زيباي من

يه كم از خودمون

1392/6/9 13:18
نویسنده : مامان آوا
2,195 بازدید
اشتراک گذاری

     به خدا وقت نميكنم. وقت نميكنم خيلي كارايي رو بكنم كه دوست دارم انجام بدم. وقت نميكنم بخوابم . وقت نميكنم بنويسم وقت نميكنم كتاب بخونم. حتي وقت نميكنم مث گذشته دوش بگيرمخنثی واقعا مامان شدن و مامان موندن سخته. شب ها كه ميخوام بخوابم به يه عالمه كاري فكر ميكنم كه بايد فردا انجام بدم، روز ميگذره و تموم ميشه و شب ليستم براي فردا بلند بالا تر ميشه. وقت تمام

     همين مطلب رو دارم تند تند و از ترس بيدار شدن مها خانوم همزمان با خوردن نهارم مينويسم و مطمئنم غلط تايپي و نگارشي هم خواهد داشت اما كو زمان برا اصلاح و ويرايششون!

     يه كم از مها بگم:

   - دو ماهه كه مثلا راه ميره. چند قدمي بدون كمك ميره و تا يادش مي افته كه تنهاست و كمك نداره فوري ميشينه.

   - دندون كه اونم دو ماهه فك پايين دو تا مرواريد داره و تمام. انگار قرار نيست دندون جديد در بياره هر از گاهي تب و بد قلقي و نا آرومي داره و من و بابايي خوشحال كه آره دندون جديد اما همه ي نا ملايمات ميگذره و دندون تازه سر در نمياره.

   - از روروئك بيزاره. شايد واسه اينه كه هيچ وقت درست حسابي نذاشتمش توش. در عوض عاشق تاب هست 

   - عاشق نون هست. يعني نون ببينه ديگه غذا نميخوره كه. هر موقع، هر جا و با هر چيزي نون ميخوره. يه جوري با همون دو تا دندوني كه وصفش شد نون رو تكه ميكنه كه آدم انگشت به دهن مي مونه.

   - ماست و تخم مرغ و گوجه و سيب زميني هم كه در همه حال ميخوره.

   - يه عروسك بي ريخت از يكي كادو گرفته بود. از اين عروسك كوچولوها كه پستونك دهنشونه و بابا و مامان ميگن. عاشق اون بود و هر جا ميرفت بايد اونو با خودش ميبرد. چند روز پيش از كالسكش پرتش كرده بود بيرون و من نفهميده بودم هر چند وقتي هم كه فهميدم حاضر نشدم مسير برگشت رو از مسير رفت برم تا پيداش كنم. خلاصه كه از شرش راحت شدم.

   - وقتي ميريم خونه خاله جونش، خانوم حسادت ميكنه هيچكي نبايد مهراد كوچولو رو بغل بگيره. اون شير بخوره خانوم هوس شير ميكنه. اون بره تو تختش خانوم هوس لالا تو تخت ميكنه. تازه اصرار داره كه مث عروسك بغلش هم بگيره.

   - تو خواب يا بيداري فرقي نداره هر جا و در هر شرايطي كه باشه تا صداي موزيك بياد خانوم ني ناي ميكنه. اونم جوري كه هر كي ندونه فك ميكنه مامان و بابا جفتشون اين كارن!!

  - از خواب كه بيدار ميشه اگه خوب خوابيده باشه و شاد و شارژ باشه فقط دست ميزنه و ول كن ماجراهم نيست. بايد حواسشو با يه چيزي پرت كنم تا يادش بره وگرنه بايد تا شب باهاش دست بزنم. اينم بگم كه هر وقت دست ميزنه كسي نبايد بي كار بشينه كوچيك و بزرگ بايد دست بزنند چون خانوم دستور داده.

   - عاشق د در هست. عصر كه ميشه يه بند نق ميزنه برام روسري مياره و خودشو به در ميچسبونه و در در، در در ميگه. جديدا به در بالكن هم ميگه در در و به اونجا هم راضي ميشه. اما خب نگه داشتنش تو بالكن بدون حفاظ سخته.

   -اگه يكي در بزنه خانوم مياد بهم ميگه ماما در. كوچكترين صدا رو از دست نميده و صورتشو به سمتش برميگردونه و اونقدر گوشاش رو تيز ميكنه تا ازش سر دربياره.

   - خودكار ببينه دنبال كاغذ ميگرده تا خط خطي كنه. ميتونم بگم تقريبا جاي خالي روي جزوه هاي من نذاشته

   - عاشق كتاب و آهنگ هاي هست كه توي دوره ي جنينيش شنيده!!

   - از وقتي رفت و آمدش با همسايه ها رو محدود كردم خيلي بهتر و راحت تر ميخوابه. ديشب فقط 3 يا 4 بار بيدار شد و ركورد زد.لبخند

   - چند روز پيش پسر دوستم كه 4 ماه ازش بزرگتره خونمون بود و به لوستر اشاره كرد و گفت برق. از اون روز خانوم برق شناس شده. هر جا لامپ ببينه ميگه برق. با شوق و ذوق وصف نشدني اي كليد رو بالا پايين ميكنه. وقتي اتاق روشن ميشه ميخنده و وقتي تاريك ميشه ميگه: "رفت"

   - كلماتي كه هدف دار اما با لحن كودكانه ي مخصوص به خودش ميگه ايناست:

بابا ... مامان ... مادر ... من ... آب ... به به ... مي مي ... آره ... نه ... الو ... برق ... رفت ... در ... ددر ... نيست ... پر

   - وقتي چند روز بابا جونش رو نميبينه، به محض ديدنش ديگه ازش جدا نميشه و تا از خونه ميره بيرون پشت سرش گريه ميكنهنگران

   - تا ببينه يكي پاهاش رو روي زمين دراز كرده كنارش ميشينه روي پاهاش ميزنه و براش اتل متل مي خونه.

   - انگشت اشاره اش كه هميشه حاضر و آمادست برا كلاغ پر.

   - انگشتمون رو ميذاره توي دهنش كه گاز بگيره بعد اداي فشار آوردن و زور زدن در مياره يه جور مسخره اي خودشو جمع ميكنه كه آدم بي اختيار خنده اش ميگيره.

   - هر غذاي رو قبل خوردن فوت ميكنه.

   - همچنان توي خيابون و پارك و مغازه و مطب و خلاصه هر جا كه پا ميذاريم همه ي توجه اطرافيان رو به خودش جلب ميكنه و اين منو نگران و مضطرب و البته كمي خوشحال ميكنه.

      راستي اتاق بزرگه رو داديم به خانوم و خودمون به اتاق قند عسلم نقل مكان كرديمنیشخند. جاي اون بزرگ شد و امكاناتش بيشتر. در عوض ما يه اتاق كوچيك داريم و يه تخت همين و همين. اما واقعا راضيم. اينجوري وقت بيشتري رو با هم توي اتاقش ميگذرونيم. گاهي هم همونجا با هم ناهار ميخوريم و تي وي ميبينيم.

    همه ي فرش ها رو هم شستيم تا ببينيم كي دوباره خانوم خانوما لكشون ميكنه.چشمک

   صداي دست زدن و خنده اش مياد بيدار شد. نیشخند

   اينم بگم كه چند روز پيش به اتفاق مها خانوم رفته بوديم اداره. رفتم حراست كارت شناسايم رو تحويل بگيرم. دختركم برا اولين بار دو تا عكس بزرگ از امام خميني و آيت اله خامنه اي ديد. هي به عكسها نگاه ميكرد و لبخند ميزد. منم گفتم كيه مامان؟ آقا‌!. اونم از همون لحظه هي بهشون اشاره ميكرد و ميگفت آقا، آقا. اينجوري شد كه آقا گفتن رو هم ياد گرفت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

روستیک
11 شهریور 92 22:05
الهی قربونت برم شیرین من
مامانش روژانم دقیقا یکی از اون عروسکا کادو گرفت لباساشم دراورد خیلی هم سفتن . اما اونو فقط دوست داره عروسکای نرمو دوست نداره خیلی هم به سرو وصورتش اسیب رسونده من از تو کمرش باطری و مخلفاتشو دراوردم که راحت ببره حموم
دخترمون داره یک ساله میشه و هروز شیرین زبونیاش بیشتر میشه مبارکه ایشالا همیشه سلامت باشین بوسسسسسس
عکسم بذاررررررر