رويش اولين مرواريد
ديروز عصر مها خانم دستم رو گرفت و برد سمت دهنش، لبهاشو باز كرد و انگشتم رو گذاشت روي لثه اش و بعد بلند بلند خنديد.
جيغغغغغ كشيدم: "مامانيييييييي دندون دندون"
و اون همچنان ميخنديد
منم با خنده هاش بلند بلند خنديدم. خنده و گريه توام شده بود. چه حس دلنشيني.
نميدونم واقعا ميخواست به من بفهمونه كه دو تا مرواريد خوشگل بين گلبرگ لبش هاش دارن خودنمايي ميكنند يا اين كارش فقط يه بازي بود. اما اين كارش احساس شاديم رو دو چندان كرده.
فورا تماس گرفتم و از بابايي خواستم حدس بزنه. اونم بعد از چند تا حدس اشتباه، گفت: "اي جوونم؛ دندوناش جوونه زدن!" شب هم تا رسيد خونه فورا دستاش رو شست و ميخواست دندونات رو لمس كنه كه البته شما اجازه ندادي تا اينكه بالاخره وقتي داشت بهتون آب ميداد دندوناي كوچولوت ميخورد به لبه ي ليوان و صداش، اشك بابا جون رو درآورد.
مها و كادو هاي تولد هفت ماهگي اش