مها، دختر زيباي من

يه روز بد

1392/2/26 14:15
نویسنده : مامان آوا
1,177 بازدید
اشتراک گذاری

     دو روز پيش كلاسم به دليل تعطيلي بين امتحانات تعطيل بود و من فك كردم طبق روال سالهاي پيش، من هم تعطيلم و نيازي نيست برم مدرسه. خوش و خوشحال به مها صبحونه دادم اونم پوره نخود فرنگي با زرده ي تخم بلدرچين كه برا اولين بار بود ميخورد و خيلي دوست داشت. بعد هم آب ميوه اش رو دادم و يه عالمه با هم بازي كرديم، از اون بازي هاي هيجانيه پر سر و صدا كه شكهاش از خنده در مياد و اونقدر دست و پا ميزنه كه نميشه فهميد دستش كجاستو پاش كجاس. نهارش رو گذاشتم، لباس ها رو شستم و جارو و گردگيري كردم. داشتم حسابي از روز تعطيلم و بودن با دخترم اونم توي خونه لذت مي بردم كه باهام تماس گرفتن كه؛ چرا نمياي؟! اگه تا چند دقيقه ديگه نياي غيبت ميخوري؟ تعجب

مها رو تازه خوابونده بودم. دلم نمي آمد بيدارش كنم همونجوري بلندش كردم آژانس گرفتم و رفتيم. بچه ام خيلي كسل شد و حوصله نداشت. من هم عصباني بودم با يه عالمه كار كه بايد توي اون يك ساعت انجام ميدادم. يه لحظه ازش غافل شدم و سرش خورد به صندلي. دنيا پيش چشمام تيره شد. گريه كرد و نفسش بند آمد. به صورتش آب زدم و فوتش كردم. اون بهتر شد اما من هنوز با يادآوري اون روز ته دلم خالي ميشه و اشك تو چشام حلقه مي زنه. به منم ميگن مادرناراحت
     هر طور بود اون يك ساعت و نيم سپري شد و سوار تاكسي شديم بيايم خونه. خواستم از تاكسي پياده شم، يه پام توي ماشين بود و يه پام كف خيابون و مها هم بغلم، كه راننده حركت كرد. تصور كنيد اون لحظه چه حالي شدم. خدا خيلي بهمون رحم كرد كه دخترم از بغلم پرت نشد پايين يا سرش به جايي نخورد.

     رسيديم خونه و رفتم آشپزخونه نهارشو ميكس كنم. مها هم طبق معمول توي تشك بازيش بود كه تا زمان آماده شدن نهار سرگرم باشه. از توي آشپزخونه باهاش حرف ميزدم و اونم غر غر ميكرد و گاهي هم جيغ ميكشيد. ميدونستم خسته است و جيغ زدن و غر غر كردنش از بيخوابيه. يه لحظه متوجه شدم صداي جيغش خيلي خفه و محو شد و غر غر هاش ملتمسانه. آمدم نزديك اپن نگاش كردم. خداي من...

گردنش گير كرده بود به كمان تشك بازي و بين زمين و هوا مونده بود. اون تقلا ميكرد و جيغ مي كشيد. من انگار هيچي نمي شنيدم.  خدايا چرا مادر شدم؟ چقدر سخته مادر بودن. از غصه ي اون روز هنوز بغضم تازه است.

ماماني الهي هيچ وقت مريض نشي. من ميميرم اگه تو ناراحت باشي. بخدا ميميرم.

عاشقتم از همون عاشقتم هاي جون دار و كشيده كه وقتي ميگم ازخنده ريسه ميري الهي من فدات شم.

 

تصميم گرفتم از اين به بعد آخر هر پست يه عكس از ماه پيشونيم بذارم هر چند قديمي.

اين عكس مربوط به ولنتاين هست كه بابايي براش گل و عروسك خريده بود. پيدا كردن عكس هاي جديد خانومي و كم كردن حجم و سايزشون، زمان بر هست و من هميشه و در همه حال كمبود وقت دارم.ناراحت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ساحل
29 اردیبهشت 92 13:58
خدا رحم کرد.... مراقبش باش مامانی مهربون... بیخیال کار.. کار همیشه هست.... سلامت باشییییییین.......
تارا
11 خرداد 92 19:32
سلاممممممممممممم مبارک باشه آوا جونم نمیدونم منو به یاد میاری یا نه تارا هستم نی نی سایت الهی قدمش براتون پرخیر و برکت باشه الهیییییییی مراقب دخملی باش خدا خیلی بهش رحم کرده براش اسپند دود کن البته خدا حافظ نی نی ها هست ولی تو هم بیشتر مراقبش باش از طرف من ببوسش
روستیک
19 خرداد 92 11:52
وای عزیزممممم چی کشیدی بلا دور باشه اکا خب تازه اولشه اینقدر سخته وقتی راه میفتن خیلی باید مواظب باشی عزیزم صدقه و اسفند یادت نره عکس جدید بذار بوس برا مهای نازن
بهار مامانه برسام
25 خرداد 92 17:31
خانمی خدا رو شکر که در تمام موارد خود خدای مهربون حواسش به شما و ناز دخترتون بوده
عزیزم زیاد خودت رو ناراحت نکن البته من خودم از شما بدترم ولی خوب اتفاقه دیگه هزاریم که مواظب این فسقلی ها باشیم بازم نمیشه جلوی همه ی اتفاقات رو گرفت
درسته که احتیاط شرط عقله ولی باز هر چی خدا بخواد همونه و خدا خودش حافظ این فرشته های کوچولوست یه شعری رو وقتی من در شرایط مشابه شما بودم دوستی برای من خوند که کمی آرومم کرد و اگه اشتباه نکنم اون شعر این بود :
آنکه میدانم او در فکر منست شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

نمیدونم شعر رو درست نوشتم یا نه اگه اشتباه بود بهم نخندیا
البته قسمت دومش رو مطمئنم که درست نوشتم،خوب مهم هم همون قسمت دومه دیگه
انشاالله خداوند مهربون همیشه حافظ و نگهدار ناز دخترتون باشه


من اینجوری شنیدم:

گر نگه دار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.
سعید
12 دی 93 14:22
چ راننده بی ملاحضه ایی ک نزاشته ذپکامل از ماشین پیاده بشید
سعید
12 دی 93 14:31
زیر تاریكی شب دیدن مهتاب قشنگ است. چه خیالی است اگر بال ندارم؟ حس پرواز كه هست، حس پرواز قشنگ است.به همه مهر بورزید.