مها، دختر زيباي من

130 روز گذشت

     فدات شم ماماني كه اين روزا نفس برام نذاشتي. خيلي خيلي بهونه گير شدي و همش نق ميزني. نميدونم چي ميخواي و نميتونم راضيت كنم. گاهي يه كاري ميكنم كه برا چند دقيقه آرومي و سرگرم ميشي، ميخندي و دست و پاتو تند تند تكون ميدي اما فقط چند دقيقه، بعد انگار از اون كار هم خسته ميشي و يه بازي جديد و جذاب ميخواي. تنها چيزي كه برا مدت طولاني تري آروم نگهت ميداره، در آغوش گرفتنت و دور زدن تو خونه است. هر از چند گاهي هم يه سر بريم تو اتاقت، پرده رو بزنيم كنار و حياط رو ببينيم، بريم كنار ويترين كمدت، عروسكات رو به هم بزني، يكي رو انتخاب كني بچلونيش و بذاريش دهنت، برگرديم تو سالن، دكمه آيفن رو بزني، بيرون رو نگاه كني و برا مردمي كه از ...
2 اسفند 1391

بدون عنوان

       اين چند روزه كه نبوديم اتفاقات تاثير گذاري تو زندگي دخترم افتاده.       از يه متخصص معروف وقت گرفتيم و خيالمون رو راحت كرد كه گوش ني ني هيچ مشكلي نداره. فقط زمان سرماخوردگي بايد بيشتر از ني ني هاي ديگه مراقبش باشيم و گفت تا الان اين كار رو خيلي خوب انجام داديد.      دخترم كسايي رو ديد كه تا حالا نديده بود فاميل هاي نزديكي كه هنوز نميدونه و نميدونيم بايد چي صداشون كنه!!
21 بهمن 1391

اولين غلت

     بله خانوم خانوما، همين يك ساعت پيش، يعني درست زماني كه برا چند لحظه بازتون گذاشته بودم و رفتم پتويي رو بشورم كه شما مورد لطف و عنايت خاصه قرارش داده بودي؛ اولين غلت بدون مداخله ي ماماني و بابايي و دست و پتو و بالش و خلاصه هر نوع عامل خارجي ديگه اي، رو زدي و دستاورد اون بيدار شدن با ترس بابايي، نصفه نيمه موندن شستشوي پتوي ماماني و مورد تفقد قرار گرفتن جاي خواب مامان و خيس شدنش توسط شخص شخيص شما بود و صد البته دستاورد بزرگ و غير قابل انكار آن، دو تا ستاره درخشانه كه تو تاريكي اتاق ميدرخشه و انگار تمام سعي و تلاشم برا خوابوندن دوباره تون تا همين لحظه بي نتيجه بوده. ...
16 بهمن 1391

111 روزگي

ماماني صد و يازده روزگيت مبارك عزيزكم. برام خيلي سخته باور كنم خدا نعمتي به اين بزرگي رو بهم بخشيده. نعمتي كه به هيچ طريقي نميتونم اونجوري كه شايسته اش هست شكرگزارش باشم. اونقدر عاشقتم كه گاهي يادم ميره ديگران هم تو اين عشق سهم دارن.             ...
15 بهمن 1391

فريادددددد از دست بعضي ها

     يه عالمه تايپ كردم از اتفاقاتي كه اين يك ماه به من و تو گذشته. مريضي ها و تشخيص هاي نادرست و عذاب كشيدن هر دومون، تو از درد و من از درد تو. اما همشون رو پاك كردم. چه فايده داره بدوني چي كشيدي؟! تو كه بعدها اين دردها رو يادت نمياد. چه ارزشي داره بدوني تو جامعه اي كه زندگي ميكني حتي پزشك هايي كه با ني ني هاي معصوم سر و كار دارن بي مسئوليتند! وقتي قراره هر كسي برداشت خودش رو از مسئوليت برات معنا كنه. خلاصه كه دخترم روزگار نه خوبه و نه بد. فردا دوباره ميريم دكتر.
15 بهمن 1391

بازم عكس

     من خيلي خيلي دختر شيطوني ام و اصلا به ماماني اجازه نميدم تنهايي و بدون حضور من كنارش كاري انجام بده. همش هم ميخوام باهام حرف بزنه يا به حرف زدن من توجه كنه اونم با روي گشاده و لبخند بر لب، وگرنه دعوامون ميشه. خب برا همين ماماني وقت نميكنه بياد و تند تند پست بذاره و از شيطوني ها و كارهاي جديدم بگه. مث خنده هاي بلند بلند و جيغ هاي بنفش و سينه خيز رفتن و گاز گرفتن دست بابايي و خيلي كارهاي ديگه كه پشت هر كدومش يه عالمه ذوق پنهان نهفته اس هم از طرف من و هم ماماني كه دلش غشششش ميره برا من و كارهام. فعلا تا من مثلا خوابم شما چند تا عكس بينيد.   تولد يك ماهگي         من...
4 بهمن 1391

عكس هاي درخواستي

   ماماني من آماده ام بريم حمام     چرا به من ميگن "آلوين" ؟ من شبيه اينم آخه؟؟     مامان به جا لالايي، برام غزل مي خونه     من دختر ناز بابامم (البته عكاس مامانمه ها)     ...
3 بهمن 1391

دو ماهگی و واکسن

     امروز واکسن دو ماهگیت رو زدی مامانی. بمیرم برات که اینقدر درد کشیدی.      صبح با مادر (از این به بعد: مامان جون زهرا ) رفتیم بهداشت و خاله ی مامانی زحمت واکسن رو کشیدن. الان که اینجام شما خوابیدی خواب 10 دقیقه ای, میخوابی بعد با بغض بیدار میشی و جیغغغغ.     جشن تولد دو ماهگیت رو گذاشتیم هفته بعد, شب یلدا که بابایی میاد پیشمون.      خیلی دوست دارم مامانی. فدای اشک گوشه چشمت. واییییییییییی دلم برات کبابه نمیدونم چی بگم و چی بنویسم. ...
22 آذر 1391

امان از دست مها و نی نی وبلاگ با هم.

     دیروز بالاخره تونستم با موبایل پست بذارم اونم در شرایطی که با یه دستم مها رو نگه داشته بودم و با دست دیگه تایپ میکردم اما وقتی وبلاگ رو چک کردم فقط عنوان اون ثبت شده بود و خبری از مطلب نبود.      الان هم دخترم روی شونه ام هست و همزمان هم دارم تکونش میدم و هم لالایی میخونم و هم تایپ میکنم حالا چه آش شله قلمکاری بشه. اصلا این دختر با نی نی بلاگ حساسیت داره تا میام پست بذارم بیدار میشه.       ...
15 آذر 1391